سخن درباره ی عزیزان ما از تولد تا ۳ سالگیست ،اما وقتی به سن و سال میرسیم تفاوتی بین این اعداد با اعدادی که در موضوعات دیگر به کار میبریم وجود داره به این معنا وقتی که شما میگویید سال ۲۰۰۰ مقصود شما اغاز سال ۲۰۰۰ هست ولی وقتی شما درباره ی فرزند ۳ ساله صحبت میکنید منظور شما کسی است که ۳ سال را پشت سر گذاشته زیرا بعد از اینکه فرزند من و شما ۱۲ ماه از عمرش میگذره،روز تولد او که بعد از ۱۲ماهگیست رو به عنوان ۱ ساله میشناسیم.
درحالی که سال ۲۰۰۵ روز اولش سال ۲۰۰۵ خواهد بود بنابراین وقتی سخن درباره ی کودکانمون از تولد تا ۳ سالگیست ،پایان ۳ سالگی خواهد بود یعنی سال اول سال دوم و سال سوم را درنظر داریم.
با توجه به این مطلب باید عرض کنم که این ۳سال اول از ۳دوره ی مختلف و کاملا متفاوت تشکیل شده دوره ی اول ۱ماه اول است که به عنوان نوزادی انرا میشناسیم مرحله ای است که در زبان انگلیسی به نام newborn و یا newnate میشناسیم، دوره ی دوم از یک ماهگی تا ۱۲،۱۴حتی ۱۸ ماهگیست که به عنوان دوران شیرخوارگی اون رو میشناسیم که ترجمه لغت infancy است و بالاخره دوران سوم که از حدود ۱۴ ماهگی آغاز میشه و تا پایان ۳ سالگی ادامه پیدا میکنه که دوران نونهالی یا toddlerخواهد بود.
بنابراین بنده مطالبم رو تا حدودی وابسته به این ۳ عنوان خدمتتون ارائه خواهم کرد.
همه ی شما میدانید که این گفتگو ها در حقیقت چراغی است که بنده این رو از نظر خودم روشن میکنم ولو بسیاری از شما عزیزان نور خورشیدی کنار خودتون دارید و به این چراغ نیازی ندارید ولی اگر چنین چراغی مورد نظر شما بود از این نظر سپاسگزار خواهم بود. ولی با این حال انتخاب تصمیم و عمل بدون تردید در اختیار شماست .
انچه که گفته میشه احتمالا در ۹۵درصد موارد و برای ۹۵ درصد بچه ها صادق خواهد بود و کوششی که بنده در این برنامه ها کردم به اینگونه هست که تا حدودی ارتباط مطالب حفظ بشه از تکرار مطالب جلوگیری بشه و هر برنامه تا حدودی استقلال خودش رو داشته باشه ولی بدون تردید در باره ی موضوعی مانند تعلیم تربیت و پرورش کودکان و نوجوانان بعضی اوقات سخن باهم و یا به نوعی به صورت تکرار درخواهد امد که از این بابت متاسفم .
دوران ۳ سالگی دوران مهمی است به این معنا که در این ۳ سال شاید بیش از ۳۰درصد شخصیت من و شما شکل و فرممیگیره به بیان دیگه یک سوم انچه که ما هم اکنون هستیم اگر کار خاصی نکرده باشیم و مسیر عادی و معمولی زندگی رو ادامه داده باشیم در حقیقت در ۳سال اول شکل و فرمگرفته و به همین جهت است که نقش پدر و مادر و وظیفه ی اونها بسیار سنگینه زیرا در این ۳سال است که یک سوم وجود فرزندشون رو در ۲۰ ۳۰ ۴۰ ۵۰ ۶۰ سالگی میسازند و میپردازند .
به دلیل اهمیت این مسئله است که اگر این ۳سال خراب بشه و ویران بشه احتمالا کار فرد به مقدار زیادی نه تنها با مشکل بلکه با موانع غیر ممکن احتمالا همراه خواهد بود به هر حال در دوران ۳ سال اول معمولا من و شما در شرایطی کاملا مختلف و متفاوت حتی متضاد و متناقض قرار میگیریم به این معنا که آغاز زندگی احتمالات و امکانات محدود است تا اونجایی که بعضی از اوقات دیده میشه فرزند من و شما در ۳ سال اول فقط در یکی از این دوحالات یا میانه این دو قرار بگیره و امکانات مختلف و متفاوتی رو نخواهد داشت درست مثل اینکه برای شما انتخاب کنن کدام شهر میخواید زندگی کنید در حالی که دیگری در شهر دیگری است یا در کدام کشور در حالی که فرد دیگری در کشور دیگه زندگی میکنه مقصود من این هست که اگر شما در این شهر باشید با همه ی موضوع ها و مسائل و مشکلات این شهر در ارتباطید و اگر در شهر دیگه باشید احتمالا مسائل و مشکلات شما از نوع دیگه خواهد بود .
به هر حال باید گفت که مخصوصا در ۱۴ ماه یا ۱۸ماه اول کودک من و شما در ۲ منطقه زندگی میکنه یا در گلستانی زندگی میکنه که در این گلستان شاید برخی از گلها خار داشته باشند و یا در خارستانی زندگی میکنه که شاید فقط برخی از این خار ها گل داشته باشه !درست است که خط میانه ای برخی از اوقات پیدا میشه ولی گلستانی است احتمالا با کمی خار و خارستانی ست با کمی گل این تصور که ترکیبی از این ها باشه معمولا دیده نمیشه. به بیان دیگه در ۱۴ ماه اول فرزند من و شما یا در این سمت یا در اون سمته در ایرانه یا در امریکا با خودش صدها مسئله و مشکل رو خواهد آورد.
جالب این هست که در هرکجا باشه کلیات و اصول درست مانند گلستان و خارستان که از قواعد مشخص طبیعی و یا احتمالا رشد گیاه برخوردار هست باهم شبیه و نزدیک هستند ولی در نتیجه و در پایان کار کاملا میتونن مختلف و متفاوت باشن به همین جهت است که در ۳سال اول کودک انسانی مطالبی رو یاد میگیره و اون رو درونی و داخلی میکنه که به درستی گفتند که انچه را در این سنین انسان ضبط میکنه و ثبت میکنه درست مانند ان است که بر سنگ هک کرده و چه بسا هرگز از اون جدایی و یا خلاصی نداریم.
حال اگر جنبه مثبت و سازنده ای باشه چه خوب و اگر جنبه بد و منفی باشه احتمالا برای کندنش و از میان بردنش با حالات عادی و معمولی و رفتار محدود شاید من و شما به جایی نرسیم به همین جهت است که بسیار اهمیت داره توجه داشته باشیم که در این دوران عمل ثبت و ضبطی که انجام میشه بر روی سلول های مغزی همیشگی است و معمولا با تجربیات مکرر بعدی کمی تغییر پیدا میکنه اما از اونجا که این تجربیات معمولا به دنبال شبیه و مانند خودش میگرده وضع رو تشدید و تقویت میکنه و یک حال خوب یا حال بد همچنان بصورت خوب و بد ادامه پیدا میکنه به همین جهت است که شاید بشه گفت مسئله ی یادگیری یا موضوع یادگیری در ۳ سال اول در بسیاری از موارد مسئله ی شریطی شدن یا conditioning هست مقصود از شرطی شدن یا conditioning این هست که پدیده ای کاملا بی تفاوت یا بی طرف یا بی اهمیت به یکباره با موضوع دیگه ای در می آمیزه و فرد از این به بعد شی اول رو و خشت اول رو دارای مشخصه و ویژگی میبینه که از قبل نداشته فرض کنید.
فرزند شما گوش حساسی داره و کسی است که سرفه میکنه یا عطسه میکنه اونم نسبتا بلند و فرزند شما وحشت میکنه فرزند شما از از سرفه و عطسه وحشت نمیکنه بلکه حتی بیشتر از اون فرد وحشت میکنه بطوری که وقتی اون فرد وارد اتاق بشه فرزند شما شروع به گریه کردن میکنه ولو که مادربزرگ یا پدربزرگ عزیز و مهربانیست که کودک نسبت به او حساسیتی داشته باشه و یا فرزند شما در حالی که اتوموبیلی و میبینه که براش جالبه وقتی که بوق اتوموبیل به صدا در میاد بخاطر وحشتی که میکنه از اتوموبیل از این به بعد میترسه بنابراین وقتی اونرو به خیابون میارید اولین بار که با اتوموبیل روبرو میشه گریه میکنه و مایل است به درون خانه برگرده این جنبه ی شرطی شدن که از نظر بسیاری از متخصصین شاید تنها و یا مهم ترین نوع یادگیری است در کودکی اتفاق میوفته.
اتفاق دیگه ممکنه مسئله ی همانند سازی identification باشه
به این معنا که وقتی حوادثی بسیار سخت و سنگینند کودک خودش رو با اون حادثه مانند و شبیه میکنه ینی اون مطلب رو به یکباره در ذهن خودش جدا از خودش قرار میده به طوری که در اینده به جای اینکه به خودش مراجعه کنه به اون خاطره مراجعه میکنه مثالی که در این باره میشه زد و مطالعات فراوانی درباره ش صورت گرفته من پدر یا مادری دارم بسیار عصبانی ،این پدر و مادر عصبانی وقتی که نعره میکشند و ناراحتی به وجود میارند منو به وحشتی می اندازند که کاملا وجود خودم رو رد و نفی میکنم و اونهارو در ذهن خودم جای میدم .بنابراین وقتی به ۲۰ سالگی و ۳۰سالگی و ۴۰سالگی رسیدم اون زمانی که مطلبی من رو ازارم میده به یکباره به جای اینکه به اون شرایط و موقعیت پاسخ بدم و یا حتی واکنشی داشته باشم به یکباره سراغ اون خاطره و سابقه میرم و پدر و مادر عصبانی من کنترل رو به دست میگیرند و حالا رفتاری که اونها در چنین شرایطی انجام میدادن رو من انجام میدم و همینجور است که بعد از ۲ ۳ دقیقه من به خودم میام و متوجه میشم که چه اشتباهی کردم و پشیمون میشم و معذرت میخوام و تعجب میکنم که چرا موجودی این چنان ارام مطلبی به چنین سادگی و جزئی رو با این چنین خشم و عصبانیتی بیان کرده.
این مفهوم همانند سازی در کودکی میتونه اتفاق بیوفته و غالب اوقات و متاسفانه در جهت های بد و منفی است احتمال سوم نتیجه گیری یا conclusion است کودک انسانی فکر شاید به اونصورت نمیکنه اصلا اونگونه پروسه و فرآیند ذهنی نداره اما کودک انسانی به نتیجه میرسه و اون نتیجه عبارتند است از اینکه این شی بده ،دردآوره،رنج آوره،تلخه ،این یکی شیرینه ،جالبه خوبه و این نتیجه گیری رو برای خودش نگه میداره و غالب اوقات این نتیجه گیری رو تمام عمر حفظ میکنیم.
بنابراین مطلب دیگری که در این ۳ سال در وجود من و شما مینشینه و زندگی من و شمارو برای همیشه مشخص میکنه موضوع نتیجه گیری است و بالاخره کودک انسانی به شرایط و اوضاع پاسخ میده مانند پدیده های دیگر طبیعت در آغاز زندگی واکنش نشون میده بهش میگن reaction ینی شما وقتی کاری میکنید پاسخی که از قبل اماده داره جواب میده و در اختیار میگذاره و به این صورت عمل نمیکنه که اوضاع رو تجزیه و تحلیل کنه به نتایجی برسه در یک جا یک پاسخ و در جای دیگه یه پاسخ دیگه ای بده همیشه پاسخ از قبل نوشته شده و مشخص و معین خواهد بود .
بنابراین با توجه به این مطالب هست که به نظر میرسه در ۳ سال اول انچه را که در دور و ور من و شما میگذره و انچه که پدر و مادر ما انجام میدن به گونه ای داخلی و درونی میشه و مانند استخوان و گوشت ما در درون وجود ما جا میگیره و از این به بعد در حالت عادی و معمولی من و شما سراغ اون میریم و از خودمون رفتاری یا حالاتی نشون میدیم که تحت تاثیر اون شرایط است به همین جهت است که در ۱۴ ماه اول اهمیت داره که ببینیم فرزند ما عزیزما چگونه تصمیم هایی میگیره و چگونه به نتیجه گیری میرسه و چگونه موضوعات رو در وجود خودش شرطی میکنه.
اولین و مهم ترین حالت در ۱۴ ماه اول این است که کودک انسانی به این نتیجه میرسه که باید اطمینان کنه و یا اطمینان نکنه ینی trust در مقابل نداشتن mistrust یا نداشتن اطمینان قرار میگیره انسان در ۱۴ ماه اول هست که به این نتیجه میرسه که ایا منمیتونم به خودم اطمینان کنم به قولی که به خودم میدم به قراری که با خودم میگذارم تصمیمی که برای فردا گرفتم یا اینکه خودم به خودم اطمینان ندارم این اطمینان رو در خصوص دیگران دارم و یا اگر کسی به من قول داد فردا چنین کاری رو میکنه یا نمیکنه چنین خواهد کرد یا نخواهد کرد ایا من باور دارم به اینکه دیگری اینگونه که گفته یا منمایلم و شنیدم عمل میکنه یا عمل نخواهد کرد و بالاخره در جهان و انچه در جهانیان انجام میدن اتفاق میوفته ایا میشه اطمینان کرد ایا من از خانه که بیرون رفتم اتوموبیلم همچنان بیرون هست ایا دکتری که به من گفته این دارو برای این بیماری مفید هست این چنین نقشی رو داره یا نداره.
بنابراین ملاحظه میکنید که در ۱۴ ماه اول هست که سنگ بنای شخصیت من و شما که اطمینان هست گذاشته میشه برخی از مردم دنیا همیشه نسبت به همه چیز نامطمئنند همیشه این حالت عدم اطمینان رو نسبت به خود و دیگران دارن هرگز این رو به من نفرمایید که من این اطمینان رو نسبت به خودم دارم اما نسبت به دیگری ندارم و یا نسبت به دیگران دارم نسبت به خودم ندارم واقعیت مسئله این است که من و شما اگر اطمینان داریم درست مثل زبان خارجی که میدانیم اونرو بلدیم برای خود دیگران و اگر بلد نیستیم برای هیچ کس بلد نیستیم پس این توهم که من به خودم اطمینان دارم اما به دیگران ندارم یا به جهان و جهانیان ندارم ،ما واقعیات نمیخونیم!
مطلب دوم موضوع امنیت هست کودک انسانی در ۱۴ ماه اول میتونه به امنیت برسه اون زمانی که اتفاقاتی در دور و ور او میوفته که او رو به مرحله ای میرسونه که ثبات و قرار پیدا میکنه و درست میتونه بخاطر رفتا اطرافیان گرفتار نگرانی ،اضطراب و حتی وحشت بشه ،اضطراب و وحشتی که بعضی اوقات میتونه اونرو کاملا از پا دربیاره کودک انسانی در اون ۱۴ ماه اول اگر گرفتار اون وحشت و اضطراب شد به نظر میرسه که فقط دوچیز کمی میتونه به او کمک کنه ،یکی مواد مخدر است و یکی باور های بسیار تند و افراطی مذهبی و یا فلسفی به بیان دیگه کودکی که به عدم امنیت رسیده باور به این نداره که جهان جای امن و امانی هست باورش این هست که آسیب قطعی و حتمی است در یه چنین شرایطی دائما نگرانه و مضطربه تا اونجایی که دریکی از برنامه های رادیویی خانمی به این نکته اشاره کرد که من همیشه نگرانم و اگر یه روزی نگران نباشم اونموقع نگران میشم که چرا نگران نیستم یعنی حتی برای نگران نبودن هم افرادی هستند که نگران میشن! بنابراین عامل دیگه مسئله امنیت یا نداشتن امنیت هست ایننگرانی و اضطراب عمیقی که در وجود من مینشینه و دائما درباره ی همه چیز بامن هست حتی وقتی که حوادث و اتفاقات خوبی داره رقم میخوره من همچنان نگران برهم خوردن یا خراب شدن یا تمام شدنش هستم .
عامل بعدی مسئله ی ارامش اینکه من راحت و اسوده قرار میگیرم و یا بی قرار و بی تاب بودن منه restless من آدم بیقراری هستم بی تابی هستم آدمی هستم که امان و قرار ندارم یا ادمی که دائما باید درگیر کاری باشم تا بتونم وجود از کنترل خارج شدهم رو به نوعی در اختیار بگیرم اضافه شاید انرژی یا انرژی که نمیدونم باهاش چیکار کنم رو در اختیار دارم که بخاطر اون دست به فعالیتی میزنم و همه این ناشی از اون حالت بی قراریست که من و شما میتوانیم در کودکی پیدا کنیم بنابراین همانگونه که تابحال اشاره کردم مسئله ی داشتن اطمینان و یا نداشتن اطمینان ،مسئله ی داشتن امنیت و یا از دست دادن امنیت و یا حالت قرار داشتن در مقابل بی قراری از نتایجی است که من و شما به دلیل انچه که در اطراف ما اتفاق افتاده و یا پدر و مادر با ما رفتار کرده اند میتونیم داشته باشیم یا نداشته باشیم .