علیه تربیت فرزند بخش دوم

 

ادامه بحث اینکه برای کودکانمون نجار باشیم یا باغبان ؟

در این گفتگو این کتاب را به پایان میرسونیم که اسمش علیه تربیت فرزنده برای فرزندانمان باغبان باشیم یا نجار آلیسون گوپنیک ترجمه ی مینا قاجارگر نشر ترجمان امروز میخوایم برسیم به قلب کتاب به اصلش که اصلا ما چرا داریم راجع به این موضوع حرف میزنیم چون راجع به تله های زندگی حرف زدیم که بازآفرینی زخم های کودکی به صورت ناخودآگاهه.

 

در این کتاب به این میرسیم که چطوری کودکانمون رو زخمی نکنیم، جلسه گذشته راجع به خیلی چیزا حرف زدیم در مورد اینکه چجوری ناخواسته به بچه ها آسیب میزنیم. این جلسه بحث و میبریم جلوتر تو فصل های میانی کتاب الیسون گوپنیک که خودش روانشناسه فیلسوفه و یک مادربزرگه شروع میکنه درمورد این حرف میزنه که اصلا بچه ها چطور یاد میگیرن یعنی فرآیند یادگیری در ذهن کودکان و انسان‌ها عملا چطور رخ میده. خیلی جالبه بنظرم نتایج خیلی مهمی از این بحث میشه گرفت مثلا یه ازمایش کردن دیدن بچه ها با تقلید یاد میگیرن ،با دیدن یاد میگیرن اما منفعل نیستن درواقع چیزی که میبینن رو خودشون تقلید میکنن مثلا تو این آزمایش یه ادمی دستاش با یه پارچه ای بسته بوده با سرش پی یه جعبه ای میزده و چراغی روشن میشده وقتی بچه ها خودشون میخواستن اینو انجام بدن با سرشون این کارو انجام ندادن چون دستاشون باز بوده در واقع فهمیده بودن که بابرخورد چیزی با جعبه چراغ روشن میشه و تحلیل کرده بودن که اون شخص  دستاش بسته بود و ما میتونیم این کارو نکنیم یعنی به این نتیجه میرسیم که بچه ها خیلی فعالانه تقلید میکنند چیزهایی رو که یاد میگیرند!

 

اما جلوتر چندتا ازمایش مطرح میکنه که شگفت انگیزه کل ازمایش ها حول اینه که یک وسیله ای رو بزرگسال ها درواقع جلوی بچه ها راجع بهش حرف میزنند یک وسیله‌ ای رو به بزرگسال نشونش میدن و میپرسند این چیه؟ میگه این پردازنده نهاییه یه بزرگسال دیگه ای میگه این ماشین تحلیل داده‌س دوتا اسم درمورد یه وسیله ،حالا از بچه میپرسن این چیه میخوان ببینن کدومو باور کرده و کدومو درواقع پذیرفته و این پشت سرهم ادامه داره و چیزی که فهمیدن اینه که یکی از این ادما که یه اسمی به اون وسیله نسبت میده یکی از ادمایی باشه که بچه دوسش داره وقتی از کودک میپرسن این چیه جواب اونرو تکرار میکنه مثلا مادرش گفته این یه پردازنده نهاییه یه غریبه ای گفته درواقع این ماشین تحلیل داده‌س و وقتی از بچه میپرسن این چیه میگه این پردازنده نهاییه چیزی که مادرش گفته . چیزی که میفهمیم نقش محبت در یادگیریه اینجا میشه یه سوال تلخ پرسید اگه بچه های ما از ما یادنمیگیرن اگه نصیحت هایی که ما میکنیم یا توضیحاتی که بهشون میدیم موثر نیست یکی از ریشه هاش این نیست که ارتباط ما قطع شده؟ این ارتباط عاطفی و قلبی ما چون بچه ها از کسی یاد میگیرن که دوسش داشته باشن .

نکته دیگه اینکه ازمایش رو با دوتا غریبه انجام دادن و مادر رو حذف کردن راجع به چیزایی حرف زدن که بچه اونارو میشناخته مثلا یه چنگال بوده ینفرشون گفته این چنگاله خب درست گفته یه نفرشون گفته این لیوانه یا یه وسیله دیگه ای مثلا قندون یکی گفته قندونه و اون نفری که اشتباه گفته ،میگه این میزه حالا اون وسیله رو آوردن گفتن این چیه اونی که راست میگفته میگه پردازنده نهاییه اون یکی میگه این ماشین تحلیل داده س بعد، از بچه ها پرسیدن نظرتون چیه حرف کسی رو تکرار کرده که اون پاسخ های درست داده اونی که چنگال و چنگال دونسته قندون و قندون دونسته یعنی بچه ها به صورت فعالانه شروع میکنن صحت گزاره هارو درواقع بررسی میکنن و به گزاره هایی اعتماد میکنن که منبعش و منشا صدورش قبلا پاسخش درست بوده. حالا مادر و اوردن مادر اشتباه گفته تو سنین پایینتر این موضوع جدی تره بچه ها حتی اگه بدونن اشتباه گفته جواب کسی و تکرار میکنن که دوسش دارن اما از ۴سال به بالا بچه ها جواب کسیو فارغ از محبتشون به ادما تکرار میکنن که پاسخ های درست داده در واقع منطقشون شروع میکنه به کار کردن و این مسئله مهمیه .

یه قسمت از یادگیری بچه ها با اعتماده باز رسیدیم به یه سوال سخت دیگه اگه بچه هامون از ما یاد نمیگیرن اگه به حرفای ما گوش نمیکنن شاید به این موضوع ربط نداره که ما قبلا گزاره هایی گفتیم که درست نبوده؟ قولی رو دادیم که هرگز بهش عمل نکردیم؟ چیزی رو عنوان کردیم که دروغ بوده بنابراین اون بچه چرا باید به چیزهایی که ما اکنون میگیم اعتماد کنه ؟

حالا ۲تا چیز و تو یادگیری  انسانها فهمیدیم یکی ارزش ارتباط و محبته دومی ارزش اعتماده اینکه ما چقد صادق بودیم یعنی با دروغ نمیشه چیزی و به بچه ها یاد داد چون اونها در واقع اطلاعات رو فعالانه گزینش میکنند.

 
قسمت بعدی که خیلی ترسناکه اعتماد به نفسه ! دوتا غریبه رو اوردن ازشون پرسیدن این وسیله چیه یک نفر گفته این پردازنده نهاییه یک نفر دیگه گفته ماشین تحلیل داده س  ولی با دوتا اعتماد به نفس مختلف جواب دادن اونی که گفته پردازنده نهاییه با اعتماد به نفس گفته بچه ها پاسخی رو تکرار کردن که اون شخص مورد نظر، اعتماد به نفس بیشتری داشته یعنی بچه ها اعتماد به نفس رو بو میکشن، تشخیص میدن.از کوچک ترین حرکت ادما میفهمن که چقد به پاسخشون اطمینان دارن و اون پاسخ رو تکرار میکنن و این خیلی جالبه و در عین حال خطرناکه، ممکنه آدمهایی با اعتماد بنفس بالا و با قطعیت حرفایی رو به انسانها بزنن که حرفای غلطیه، ما به سمت این حرفها سوگیری داریم، علاقه داریم و در واقع منطق خودمون رو تعطیل میکنیم و به اون اعتماد به نفس اطمینان میکنیم.
 
 
اما ازمایش اینجا تمام نمیشه ادامه پیدا میکنه و باز یه وسیله س ولی اینبار تعداد ادمهایی که حدس میزنن بیشتره یه گروه ادم اونجان جلو چشم بچه ها میپرسن این چیه یه عده از ادمها که تعداد کمی هستند میگن این پردازنده نهاییه اما تعداد بیشتری میگن ماشین تحلیل داده س . حالا از بچه میپرسن این چیه جواب کسایی رو تکرار میکنه که تعدادشون بیشتر بوده در واقع نگاه میکنه ببینه اکثریت چه نظری دارن این موضوع انقدر در تاریخ بشر خون ریخته! اینجوری که ما یادمیگیریم که حد نداره بهش میگن (خطای اکثریت)
ما خیلی وقتا نگاه میکنیم ببینیم جمع چی‌میگه اکثریت چی‌میگه و اونرو دنبال میکنیم درحالی که ممکنه اون اکثریت در واقع اشتباه کنن.
حالا مثلا شما تو ایستگاه مترو بیاید جلو و الکی انتهای تونل رو نگاه کنید میبینید ۴ ۵ نفر دیگه دارن اینکارو تکرار میکنن یا مثلا تو تاکسی هرجای مسیر که ما کرایه مون و میدیم بقیم‌کرایه شون و درمیارن میدن. یا مثلا تو همین مترو بلند میشیم می ایستیم همه اطاعتتون و میکنن و همون کارو میکنن .
یه ازمایشگر روانشناسی به نام اَش اومده یه کار باحالی کرده امکان نداره اسمش رو فراموش کنید اسم باحالیه ! این اش میاد درواقع ۲ تا خط میکشه دقیقا هم اندازه ادمارو تنهایی میاره میگه اینارو چجورین اونا نگاش میکنن نمیتونن اندازه بگیرن نگاه میکنن میگن هم اندازن ۱۰۰درصد درست جواب میدن. دوهفته بعد همین ادمارو میاره و یه جمعی هم میسازه این ادما درواقع ادم های اَشن بعد میگه اقا اینا چجورین ادمای اش شروع میکنن به جو دادن که مثلا بالاییه بزرگتره؛ طرف یک بار درست جواب داده ولی تحت تاثیر اکثریت نیمی از ادما چیزی و میگن که جمع میگه و به این میگن خطای اکثریت.
 
بعد اش یه سوال ترسناک میپرسه میگه که اگه ما همچین چیز بدیهی و واضحی رو تحت تاثیر جمع نظر و منطقمون رو تغییر میدیم و تعطیل میکنیم در واقع تو مسائل مهم تر مثل مسائل اجتماعی  اونجا چه بلایی سرمون میاد ؟
میدونید ما ازکجا به این رسیدیم از اونجا که بچه ها تو یادگیری به اکثریت اعتماد میکنن تو مدرسمون تو خونوادمون یا به گروه های مرجع گروه هایی که بهش اعتماد داریم. اگه تفکر منتقدانه رو به بچه ها یاد ندیم احتمالا فاجعه های اجتماعی مهمی رخ خواهد داد .
جایی که یک جمع با اعتماد به نفس  چیز اشتباهی رو طرح میکنن و بچه ها بدون رجوع به منطق خودشون عملا اونرو دنبال میکنند ما میتونیم تو مدرسه این رو نشون بدیم ،مثلا من تو کلاس خیلی تاکید دارم که به بچه ها یاد بدم که من معلم این کلاسم اما صاحب این کلاس نیستم خیلی مهمه که بهشون بگم من همه ی حقیقت رو نمیدونم من اشتباه میکنم یا جواب خیلی از سوالارو نمیدونم این فرآینده که به ما یاد میده .
پس ببینید این کتاب چه چیز مهمی گفته چیز مهمی رو فهمیده یه بار مرور کنم کتاب با یه ازمایش ساده مثل اینکه یه پردازنده نهاییه یعنی ماشین داده س داره کشف میکنه ما ادما چطور یاد میگیریم چطور منطق خودمون رو راجع به جهان خودمون میسازیم.
اول فهمیدیم که محبت خیلی مهمه بعد فهمیدیم که اعتماد خیلی مهمه نگاه میکنیم ببینیم این ادما قبلا چی گفتن باز این خیلی مهمه بهش میگن سرمایه اجتماعی اگه ما دروغ بگیم و به وعده هامون عمل نکنیم اثرمون رو تو جامعه از دست میدیم و ادما دیگه از ما یاد نمیگیرن چون نمیتونن اعتماد کنن .بعد راجع به اعتماد بنفس  حرف زدیم بچه ها از کسایی یاد میگیرن که اعتماد به نفس داره که گفتیم خطرناکه ممکنه حرفای غلط با اعتماد بنفس و قطعیت مطرح شه . بعد گفتیم عمومیت، بچه ها به اکثریت نگاه میکنن اینم چیز خطرناکیه چون یه حرف اشتباه  و ۸ میلیارد ادم بزنن باز اشتباهه.
ما باید به بچه ها از کودکی یاد بدیم تا با ما مخالفت کنن چطور نظری غیر از ما داشته باشن ما تو مدرسه هامون مهم ترین چیزی که به بچه ها یاد میدیم پیرویه که این خیلی بده!
 
و این باعث خیلی از اسیب های اجتماعی میشه. ببینید خیلی از قصه ها تو کتاب درسی عملا نقش پیروی رو پررنگ میکنه  مثلا داستان اون دوتا باز و یادتونه با دوست لاک پشتشون متنای ابتدایی خیلی مهمن یه روانشناس اومده این و تحلیل کرده بین سطوح چه خبره “دوتا مرغابین که دوست لاکپشت دارن بعد اینا میخوان سفر کنن لاکپشت میگه منم ببرید اینا میگن تو که بال نداری و یه ایده به ذهنشون میرسه و یه چوب برمیدارن ،اینورش و یه مرغابی میگیره اونورش و یه مرغابی وسطشم لاکپشت  بال میزنن ولی این وسط یچیزی وجود داره اینکه بین زمین و اسمان لاکپشت باید دهنش و ببنده اینجا یچیز خیلی بامزه پیش میاد لاکپشت برونگراس دهنش و باز میکنه و میمیره قصه اینجوری تموم میشه و میمیره ! “
قصه داره اینو میگه که دهنتو ببند تا زنده بمونی درحالی که کاملا نفی همه ی سنت های دینی ماست جایی که ما اگر ایرادی میبینیم باید شجاعانه بگیم که اصلاح شه که بهتر شه نهی از منکر و امر به معروف چقد تو سنت ما تاکید داره . اما تو نظام اموزشی ما ادمارو با این متنا با جوری که معلم اقتدار داره و حرف اخر رو میزنه گاهی از مسائل کمک اموزشی مثل شلنگ گازم استفاده میشد برای اینکه حرفا واقعا منطقی باشه اینا استفاده میشه تا ادما قوه تحلیل و منطق رو بزارن کنار و این خیلی خطرناکه ما حتما باید مخصوصا مسئولان این کشور به این فکر کنن که ما تو مدرسه هامون برخلاف سنت ها و اصولمون بچه هارو اموزش میدیم.
کتاب درمورد یادگیری حرفای مهمی داره و این خیلی مهمه که  ما بدونیم بچه ها از کسی که دوسش ندارند و بهش اعتماد ندارند چیزی یاد نمیگیرند.
 

فهرست مطالب

بقیه محتوا هارا بررسی کنید

محتوارا به اشتراک بگذارید

Facebook
Twitter
LinkedIn

تماس با ما