علیه تربیت فرزند

علیه تربیت فرزند / تله های زندگی

 
تله های زندگی بازآفرینی زخم های کودکی است. یعنی ما در کودکی یه آسیبی میبینیم و این آسیب در ناخودآگاهمون قرار میگیره بدون اینکه اطلاع داشته باشیم اون رو در رفتارمون در بزرگسالی در واقع انعکاس میدهیم. انگار که این زخم ها پژواک دارن در همه ی زندگی ما ؛در واقع انکار زخم ها را به تعویق میندازد و زخم هارو به عقده تبدیل میکند ولی شناخت زخم ها میتواند انرو به انرژی تبدیل کند. گاهی در مدرسه ،خانواده، محیط ما زخم ها و اسیب هایی را در دوره کودکی میبینیم ، یک کتاب خیلی خوب در این رابطه وجود دارد که درواقع کمک میکنه چطور این زخم هارا برای نسل بعد کمتر کنیم.
 
 
کتاب “علیه تربیت فرزند” نوشته آلیسون گوپنیک ترجمه مینا قاجارگر ناشر ترجمان این کتاب تمام پیشفرض های مارا در تربیت فرزند بهم میریزد ،ضمنا نویسنده این کتاب علاوه بر اینکه نویسنده و فیلسوف است یک مادربزرگ هم هست و تجربه ی زیستش هم در کتاب بیان کرده است.
 
در تربیت فرزند رویکردی که ما اصولا بهش فکر میکنیم اینه که برای بچه هامون نجار باشیم، یک نجار یک طرح از قبل برای مثلا صندلی یا یک میز دارد و شروع میکند عامرانه ،سرکوبگرانه و خشن و به هرقیمتی ان شی رو میسازد اما یه باغبان مواجه ش با باغش اصلا به این شکل نیست . معمولا باغ گیاهای مختلف دارد و هرکدام شرایط رشد منحصر به فرد خودشان رو دارن درواقع درختهای مختلف میزانی که ابیاری میکند،شکلی که انهارا حرص میکند و یا جوری که مراقبتشون میکند باهم فرق میکنند. در عین حال باغبان هیچ چیز را به باغ تحمیل نمیکند و به رشد باغ کمک میکند اما هر بذری استعداد خاص خودش را دارد باغبان فقط شرایط رشد را محیا میکند .
 

در این قسمت به پاراگرافی از کتاب اشاره میکنیم ؛در صفحه ۳۷ نوشته شده که” کار ما به عنوان والدین ساختن نوع خاصی از کودک نیست یعنی همان تربیتی که یک نجار میکند درواقع کار ما فراهم آوردن فضای محافظتی شده از عشق امنیت و پایداری است که کودکانی از انواع نامنتظره در ان بتوانند بشکفند نگاهی که باغبان به باغش دارد، کار ما شکل دادن به اذهان کودکانمان نیست کار ما این است که به ذهن آنها اجازه دهیم در همه ی امکانات جهان کاوش کنند کار ما این نیست که به کودکان بگوییم چگونه بازی کنند بلکه دادن اسباب بازی به آنها و جمع کردن اسباب بازی ها پس از اتمام بازی بچه ها است، ما نمیتوانیم به کودکان بیاموزیم بلکه میتوانیم  اجازه دهیم تا بیاموزند” 

 

همان پدر و مادری که در رابطه با فرزندشون نجارند یعنی یک سری فریم ها و یک سری چارچوب هارو به زور به کودکانشان تحمیل میکنند ،در رابطه با دوستانشون به این شکل نیستند. کیفیت رابطه ی ما با دوستانمان بهتر و غنی است چون اونجا مثل یک باغبان رفتار میکنیم تفاوت هارو به رسمیت میشناسیم در عین حال نمیخواهیم چیزی رو تحمیل کنیم انقدر نگران نیستیم که اینده قراره چی اتفاقی بیوفتد و ما از ارتباط و عشقی که بینمون وجود دارد لذت میبریم این چیزیست که ما در تربیت کودکانمون فراموش کردیم . من فکر میکنم باید ابتدا ببینیم یک چیزهایی بدیهی نیست اینکه فکر میکنیم تربیت فرزند یا اینکه شروع کنیم ساخت یک انسانی و  یک سری اگاهی بهش بدیم این کار طبیعی هست در واقع همان parenting یا والدگری ،درحالی که کتاب نشان میدهد اصلا اینجوری نیست من به عنوان یک معلم این رنج را هرروزه در شاگردانم میبینم رنجی که در واقع پدر مادر چارچوب های زندگی خودشان را به زور تحمیل میکنند به بچه ها و زخم های خیلی مهمی بهشون میزنند. خیلی از شاگردانم استعدادهای دیگری جز درس دارن ورزشکار های خوبی هستند هنرمند خوبی هستند استنداپ کمدین های خوبی میتوانند باشند و چیزهای مختلف .. ولی ما یک راه برای موفقیت عموم والدین داریم که کنکور است و دانشگاه و یک رشته فنی و یا پزشکی، سعی میکنیم کسی که علاقه ای به این موضوع رو نداره وارد این مسیر کنیم. این تربیت یک نجار است اینکه ما سعی کنیم از یک درخت به زور یک صندلی بسازیم با اون شکل های قطعی که تو ذهنمون وجود دارد. خیلیا نمیتوانند در این مسیر زنده بمونند و در همون باقی میمونند ادمایی که هرروز از خواب بیدار میشوند از کارشون بدشون میاد ! ما یک بار بدنیا می‌اییم و معمولا پدر و مادر این کار و میکنند چون زندگی نزیسته خودشان را بار میکنند رو شونه ی بچه هاشون در واقع ارزوهای خودشون رو که زندگی نکردن تحمیل میکنن به بچه ها و یک باغبان اینجوری نگاه نمیکند و با یک بذر اولین سوالش این است که این بذر چیست؟ یعنی چه استعدادی دارد؟ و اون شرایط رشد رو برای اون بذر شروع میکند به فراهم کردن.

 
ببینید ما چقدر اشتباه میکنیم چقدر باید اینو بگیم که آدم‌ها تلنگر بخورند، هرسال ۱ میلیون نفر در کنکور شرکت میکنند ولی ۱۰ هزار نفر برنده داره در همه ی رشته های تجربی و ریاضی و انسانی … ادم‌هایی که دانشگاه تاپ تحصیل میکنند و اون رشته هایی که پدر و مادر دوست دارند بخونند و میروند،۱۰ هزار نفر هستند و ۹۹۰ هزار نفر میبازن و راهی پیدا نمیکنند در حالی که میخواهم بگم این تجربه پژواکی دارد براشون که عزت نفسشون و اعتماد به نفسشون آسییب میبیند .
 
ضمن اینکه ۱۲سال از بهترین سالهای زندگی انها تلف میشود و من الان میبینم مهد کودک هایی که تبلیغ میکنند برای کنکور! یعنی از همین الان شروع میکنیم اموزش هایی به بچه ها میدیم که مثلا تو دبستان ذهن و هوششان اماده بشود که بتوانند کنکور و خوب بدن در حالی که بچه در ابتدایی فقط باید کاوش کنه کشف کند و تخیل کند، بازی کند، خلق کند درحالی که ما با گزینه های درواقع کنکوری شروع میکنیم تمام این استعداد رو در بچه ها به کشتن میدهیم و من میخواهم به پدر و مادرها بگم این عدد ریاضی است چه کسی مشخص میکند بچه ی ما جز ان ۱۰هزار نفر است و چه کی گفته که دوست دارد جز آنهاباشد. این موضوع خیلی درداور است واقعا و چیزی است که در مدارس دیده میشود. اتفاقا میخواهم بگم کنکور معیار ارزیابی خوبی حتی برای هوشم نیست، من دانشگاه شریف و تهران درس خواندم هرچند معدلم پایین بود ولی انجا ادم‌هایی را میدیدم که اینا جز ۱۰هزار نفر بودند و  رسیده بودند به اون کعبه ای که ارزوی امال ماست ولی هزینه گزافی براش پرداخته بودن در واقع برخی از مهارت های من و دوستان من در ان دانشگاه رشد نمیکرد .
 
میدونید کسی که ۱۵ساعت در روز درس میخواند خیلی از مسائل رو باید بزاره تو پرانتز ،سرکوب کنه و نادیده بگیره ؟ شما کافیه یه سر به مرکز مشاوره ی دانشگاه شریف بزنی و از متخصص هایی که اونجا کار میکنند و روانشناس ها بپرسید که چقدر اسیب های روحی مثل افسردگی چقد اپیدیمک هست .
جمله ی زیبایی شنیدم که از بچه ای میپرسند بزرگ شدی میخواهی چیکاره بشی؟ کودک گفته میخواهم ادم خوشحالی باشم بهش گفتن مثل اینکه معنی کارو درست نفهمیدی! و بچه گفته مثل اینکه شما معنی زندگی رو درست نفهمیدید .
ولی ما ارزوهامون برای بچه هامون نیست حتی با قربانی کردن خوشحالیشون بسیاری از ارزوهارو محقق میکنیم که واقعا در دراز مدت فقط به آنها آسیب میزند. یک سری اتفاق داره میوفته که نسل ما درواقع این هارو تجربه نمیکرد نسل من و شما اسیب های خاص خودش رو داشت اما یک سری اسیب های جدی برای نسل در آشیانه وجود داره که خیلی وحشتناک است. -نسل آشیانه همین بچه های دهه هشتاد هستند مثلا از سال ۷۵ به بعد ؛ تربیت در نسل های قبلی مشارکتی بود ما انواع متنوعی از ادم‌هارو میدیدیم ،میدانید در کوچه تیپ های شخصیتی مختلف فرهنگ های مختلف حتی پیرزن هایی که سرکوچه مینشستن با هم حرف میزدن در تربیت ما موثر بودند اگر بی ادبی میکردیم حتی یکی از همسایه ها میتوانست تذکر بدهد. ولی الان بچه ها فقط یک تیپ شخصیتی میبینند و خیلی ایزوله‌ هستند مثلا فقط مامانشون و میبینن یا پدرشونو در واقع اقوام نزدیک حتی عمو و دایی انقدر در تربیت بچه ها مشارکت ندارند.
یک چیز دیگه ای که نسل قبل داشت و این نسل نداره و این بچه هارو یک بُعدی میکند و بسیاری از مهارتشون اخته میماند و اصلا رشد نمیکند این است که ما منعطفیم میتوانیم گلیممان را از اب بکشیم بیرون. یکی از دلایلش حاصل اون تربیت مشارکتی هست که تجربه کردیم و دیگری این است که ما زمانی برای بطالت داشتیم ولی نسل جدید ندارد و تا ساعت ۳ معمولا مدرسه هست بعد کلاس زبان بعد کلاس موسیقی تکلیف و تست ولی ما زمان زیادی بود که میتوانستیم به بطالت بگذرونیم؛ اون خیالپردازی که ظهر تابستون میکردیم اون بازی های ذهنی که هیچ کاری نمیکردیم ولی با ذهنمون سفر میکردیم به قصه ها،به بازی ها،به شعر ها ،تو جهان، درو رشد ذهنی ما خیلی موثر بود.
بچه ها الان یک ماشین تولید دستاورد هستند یعنی دائما دارند انبار میشنوند با اطلاعات و مهارت ها که چیزی بشوند ولی این عملا برای رشد ذهنی یک انسان کافی نیست! حتی میتوان گفت دستاورد هم ندارد، دستاور زمانی هست که ما کاوش کنیم در کودکی فکر میکنم تا ۱۸سالگی و بعد برسیم به دستاورد این بچه ها از ابتدا باید دستاورد داشته باشند یعنی هیچ فرصتی برای کشف جهان ،کشیدن جهان و تجربه جهان ندارند. واقعا دانش اموز ها من روزی ۱۳-۱۴ ساعت درگیر مدرسه و کلاس و مشق هستند و اصلا فرصتی ندارند که بتوانند خودشان را پیدا کنند و فرصتی ندارند خلاق باشند یک مسئله دیگر این است که ما توانایی تجربیات انسانی را از بین بردیم، یعنی تجربیات انسانی را خیلی محدود کردیم.

یه تئوری راجع به هوش وجود دارد که ثابت میکند تنوع تجربیات چقدر مهم است. دوتا عصب شناس به نام کلیفتون و باکینگهام راجع به هوش یک نظریه ای دارند، انها ۱۵ سال کار کردند با ۷۰۰هزار ادم مصاحبه کردند، داده‌ی بدست آورده شده داده گرونیه چون خیلی کار کردند و بعد در آخر به این سوال میپرداختند که هوش چیست؟اینکه بعضا میگیم یک بچه ای باهوش و یکی نیست داریم راجع به چه چیزی حرف میزنیم اخرش به ۳ تا قانون راجب هوش میرسند:

 

طبقه بندی هوش

 

۱.ما ۳۴ نوع هوش داریم یعنی انواع متفاوتی از هوش وجود دارد مثلا همدلی یک هوش است اگه‌بچه ای میتواند در زمان کمی با کسی ارتباط انسانی برقرار کند، بخندونتش و غم‌هاشو بفهمد این اشتراک انسانی را بزارد، این ادم هوش همدلیش بالاست و این ادم خیلی خوبی است. مثلا اینده بین بودن futuristic بودن یک هوش است و بعضی ها میتونن الان رو ببینند و یه تخمینی از اینده بسازند.

(هوش ها خیلی متفاوته هستند اول که میخوانیم میبینیم چه چیز های زیادی در واقع هوش است.)
 

۲.دومین قانون این است که هیچکس همه ی ۳۴ تا هوشش بالا نیست همه ی ما ضعیفیم، همه ی ما تو چیزهایی خوبیم تو چیزهایی ضعیفیم هیچ کسی کامل نیست. 

 

۳.سومین قانون هیچ ادمی در جهان نیست از این ۷۰۰هزار نفر حتی یک موردم نبوده که در ۵تا از این ۳۴ تا نابغه نباشد، همه ی بچه ها همه ی ادما نابغه هستند ولی به طرزی منحصر به فرد! میدانید نبوغ یک تعریف منحصر به فرد دارد: فرزند ما نابغه س، شاید ریاضیش ضعیف باشد یا شاید در کلاس درس بی قراری میکند ولی در ۵تا از این ۳۴ تا بدون نیاز به دانش خاصی با غریزه ش نابغه هست . اسم‌کتاب کشف توانمندی ها نوشته کلیفتون و باکینگهام به فارسی ترجمه شده است و هوش هارا لیست میکند میگوید این ۵تا هوش چجوری تو ادم‌ها شکل میگیرد. یکی از مهم ترین هاش ژنه ،اینکه والدین شما چی بودند چه بخش هایی از ذهنشون بهتر کار میکرده یعنی سیستم عصبی مغزشون کجاها قدرتمند تره و کجاها ضعیف تره .. دومی تجربیات ادم هاست، میگن ما مغزمون جاهایی رو که باهاش داریم کار میکنیم را نگه میدارد و تقویت میکند و جاهایی که ازش استفاده نمیکنیم رو عملا خاموش میکند، میخواهم بگم یک بچه ای که تا ۱۸ سالگی فقط با شنیدن درحال یادگیری است یا درواقع تست میزند این مسیر رو میرود ،بسیاری از استعدادهاش چون تجربه متنوع نداره از بین میره !

دلیل علمیش اینه که مغز بچه ها تا ۳ سالگی یک صد میلیارد نورون دارد و این نورون ها هرکدوم ۱۵ هزار سیناپس دارند که هرکدوم این‌ها میتواند با ۱۵هزار نورون دیگر رابطه برقرار کند و بیش از یکصد میلیارد ارتباط تا ۳ سالگی در این شبکه وجود دارد .

از ۳ سالگی تا ۱۶ سالگی یک اتفاق عجیب میوفتد و مغز نیمی از این شبکه ای که ساخته است را خودش میکشه چرا ؟ چون بچه ها بتوانند فکر‌کنند . بچه ها تا ۳ سالگی اماده ی بارگزاری اطلاعات هستند و باید زبان یادبگیرند، باید حرکت کردن یاد بگیرند و خطرات رو بشناسن، زیستن دارند. مغزشان این شبکه را میسازد که اطلاعات درون آن باشد یعنی تا ۳ سالگی بچه نمیتواند فکر کند و تحلیل کند؛ مغز تا ۱۶سالگی نیمی از این شبکه رو میکشه که ادم‌ها بتوانند فکر کنند. حالا اینکه کدوم و میکشه یکی به ژن ادما مربوط هست و یکی به تجربیاتشون مثلا من هوش بدنیم خیلی بده ولی هوش کلامیم خوبه چون در تمام دوران بچگی من زیاد ورزش نمیکردم تجربیاتی تو اون زمینه نداشتم پس مغزم فکر میکرد این مسیر یعنی جایی که هوش فیزیکی ما رابطه اندام ها و این‌ها داره شکل میگیره زیاد استفاده نمیشود، پس اونجا مسیر عصب ها یه کور راهه ولی هوش کلامیم خوبه چون گفتار درمانی میکردم‌، انجا یک اتوبان ۴بانده‌س یعنی کلمه ها خودشان پیدا میشوند.

نسل ما این ویژگی را داشت که تجربیات متنوع داشته باشد مثلا خیلی از بچه های نسل ما کار میکردند و این بهشون یاد میداد و خیلی هاشون موقعیت های دیگری رو تجربه میکردن، اگر تابستون فرصت داشتند میرفتن تو مکانیکی یه پمپ و باز کنن ببندن، چوب و اره کنن و چیزای مختلف!

ولی این نسل عملا همچین فرصتی نداشته است . این نسل جدید با همه ی ایراد هایی که دارد: تنوع نداره، تجربیات محدود داره، یه ویژگی داره و ان این است که خیلی خودشه! خیلی جرات داره خودش باشه.

یکی از شاگردام داشت یه کار اشتباه میکرد داشت تقلب میکرد و من بهش گفتم ما زنگ میزنیم به مادرتون بهشون اطلاع میدیم که شما داشتی تقلب میکردی  بعد گفتم الان استرس میگیره بعد به من نگاه کرد گفت اقا زنگ میزنید بی زحمت بپرسید ناهار چی داریم! من اولش ناراحت شدم بعد فکر کردم چقدر این خودشه و خوبه درسته کار غلطی میکنه، من کارشو تایید نمیکنم ولی به من که مرجع اقتدارم معلمم دیگه اینجوری نگاه کنه و راحت باشه . یه ویدویی که چندوقت پیش تو فضای مجازی بازنشر شد که بچه ای هست که معلمش داره خیلی  خشن بهش بشین پاشو میده ولی نمیشینه و معلم کلافه میشه بهش میگه چرا نمیشینی ؟ بشین پاشو نمیری میگه اقا ما شلوارمون رو ۲۶۰هزار تومن خریدیم شلوارمون زانو میندازه یعنی فردا یه چیز گشاد تر میپوشیم و انجام میدیم .

 

در حالی این ویدیورا میدیدم که ناخوداگاه خودم نشستم یعنی نسل ما یه افتی داشت که خیلی خودشو سانسور میکرد، این نسل ایراداتی داره ولی یه ویژگی داره که خیلی صریحه و خیلی خودشه و با تمام ایراداتش شجاعت داره که خودش باشه .

تماس با ما